سلام روزگار.... (ازدست عزیزان چه بگویم گله ای....)
| ||
|
کاش تو اینجا بودی تا سرم روبر روی شونه هات بذارم و بلند بلند گریه رو سر بدم و تو برام می خوندی (کی اشکاتو پاک میکنه ) افسوس که نیستی نمی دونم چرا حتی دیگه درون رویاهام که می آیی باز به تو نمی رسم کاش می دونستی چه قدر دلم برات تنگ شده ...نمی دونم چرا وقتی دستام رو خالی از دستات میبینم آسمون چشمام ابری می شه و قلبم طوفانی دستام مثل کویری خشک ترک برداشته و منتظر بارون دستای توست ...فکر نکن چون از تو دور هستم می تونم فراموشت کنم من از دوری تو نه زنده هستم و نه زندگی می کنم ...همین دوری و فاصله هاست که منو به تو نزدیکتر کرده و شبها تنها با تو تا سحر به گفتگو می شینم و چشمام از نبودنت خیلی زود غرورش رو با اشک میشکنه...اونقدر دلتنگتم که ذره ذره غرور وجودم دارد می شکند و تار و پود هستیم تو را فریاد میزند ای کاش میتوانستم سوار بر بال خیال لحظاتی چند تو را ببینم و بوی تنت را دوباره با تمام وجود استشمام کنم ...نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: مطالب عاشقانه، ، برچسبها: |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |